علاقهمندي ها
+
عبادت زانکه شد از روي عادت
ندارد فيض الهام و هدايت
چو بر پا داري از قلب و ارادت
بسازد آدمي تا بي نهايت
1403/3/16
mariii
04/4/4
جوادتبريزي
درود جناب راوندي بزرگوار@};-.تمام عبادات ما عادت است به بي عادتي کاش عادت کنيم.
* راوندي *
{a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} درودتان باد استاد عزيز @};- حقيقتش بنده به اين نتيجه رسيدم که با تغيير دادن شکل عبادت حتي در حد خيلي کم ميتوان از حالت عادت در عبادت جلوگيري کرد بيشتر عدم آشنايي با ترجمه روشن و درست و تکرار يکنواخت آن است که بصورت عادت در مي آيد .
+
* ندادي مهلتم حتي بگويم من خداحافظ
که حافظ در گلو ماند و چه گريه با خدا کردم...*
انديشه نگار
04/3/31
+
به بارانها
چه کسي ياد ميدهد
موسم پاييز طوري ببارد
که هيچ گلي
از خانه خود بيرون نيايد...

||عليرضا خان||
04/3/30
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..

||عليرضا خان||
04/3/30
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.
+
دلِ بندرعباس سوخت و ماهم سوختيم
*آه از اين غمِ سنگين* :'(
.
.
*بندرعباس تسليت*:'(
*ايرانم تسليت*:'(
||عليرضا خان||
04/3/30
+
*تقديم به هما بانوي عزيزم *
يه آدمايي هستن که "بايد" باشن!اصلا نبودنشون انگار براي دنيا تعريف نشده!
دلت ميخواد بشيني ساعت ها بيخيالِ همه چيز ، از هر دري باهاشون حرف بزني!
بدونِ اينکه نگرانِ چيزي باشي!
لازم نيست کاري کنن، فقط کافيه بشينن و گوش بدن به حرفات..
اين آدما ميتونن دنياي خاکستريِ مارو رنگي کنن؛
دقيقا مثلِ تو
||عليرضا خان||
04/3/30
1 فرد دیگر
15 فرد دیگر
+
.
فداي چشم هايت
اگر خواستي و نشد
فداي خنده هايت
اگر رسيدي و دير بود
فداي لحظه هايت
اگر فرياد زدي و شنيده نشد
فداي تك به تكِ نفس هايت
اگر فاتحِ كوه بودي اما به تنهايي
شانه بالا انداختن ساده است
اما قدرت دارد
به تمامِ سلول هاي وجودت
فرمان مي دهد
كه هيچ چيز مهم نيست
و عجيب گذراست
پس تا مي تواني
هرچيز كه خوشايند نبود را
فدا كن
فداي خودت
حال دلت
و سلامتي تنت
#عادل_دانتيسم
انديشه نگار
04/3/28
+
امروز قاصدکي را ديدم
که در تقلاي رفتن
خانه بر باد ساخته بود
نميدانم حامل کدامين پيام بود
که اينچنين شتاب داشت
شايد عطر نگاري را
سوي دلدادهاش ميبرد
شايد هم
نامهي سرگشادهاي از دلتنگي
درون سينه داشت
نميدانم؛ هرچه بود
روايت حال خراب معشوقي بود
که خستهي تنهايي
دست به دامان قاصدک شده است!
انديشه نگار
04/3/28
عالي وپراحساس،ماناباشيد بانوي هنروانديشه@};- تنها بهانه اي که من دلتنگي ام را به تو مي رسانم
و يادت را دردلم زنده نگه مي دارم، "شعر" است.
و چون نشاني ات را نداشتم،
شعرهايم را به قاصدک ها سپرده ام،
کاش امشب، پنجره اتاقت را باز گذاشته باشي
+
هرکس به تماشايي رفتند به صحرايي
مارا که تو منظوري خاطر نرود جايي
@};-سيزده به در، جشن برکت براي ايرانيان
جشن، هم ريشه با يسن، يسنا و يشت، به معناي پرستش و ستايش و نيايش است و همواره بخشي ارجمند و سپند(مقدس) از زندگي ايرانيان بوده است.در فرهنگ ايراني، نحوست وجود ندارد؛ همانگونه که جغد، پرنده اي نحس در انديشه اعراب است و در فرهنگ ايرانيان(و اقوام هند و اروپايي) مظهر دانايي است.
* راوندي *
04/3/28
+
بخوان، الهه ي ناز
غزل بخوان و کنارم بمان الهه ناز
که جز تو هيچ ندارد جهان الهه ناز
بيا که با تو برقصم به ساز مولانا
بيا دوباره بخواند بنان، "الهه ناز"
زمانه اي که به وفق مراد بعضي هاست
نبوده با دل ما مهربان، الهه ناز
مهرباني #
04/3/22
+
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هيچ معلوم نشد خيام
شاخه ي عشق
04/3/16
+
به عزيزي گفتم: صبح به خير
در پاسخم گفت: فرجامت نيک
به وجد آمدم از پاسخش
چـــه دعــــايـــي
من براي او خيري خواستم
به کوتاهي يک صبح
و او خيري براي من خواست
به بلنداي يک سرنوشت
صبحتون بخير
فرجامتون نـيک عزيزان وبلاگي
شاخه ي عشق
04/3/16
+
و خداوند دراين بهار زيبا
بهترين نعمت بهشتي را تقديم کرد
ومن مادر شدم ...B-)
جوادتبريزي
04/3/16