پيام
+
*شهيد چمران ميگفت:*توي کوچه پيرمردي ديدم که روي زمين *سرد*خوابيده بود و سن وسالم کم بود وچيزي نداشتم تا کمکش کنم؛اون شب رخت و خواب آزارم مي داد! وخوابم نميبرداز *فکر *پيرمرد...رخت و خوابم را جمع کردم و روي زمين سرد* خوابيدم مي خواستم توي رنج پيرمرد *شريک باشم.اون شب سرما بدنم *نفوذ* کرد ومريض شدم، اما روحم *شفا* پيدا کرد و از تک تک لحظات اين مريضي لذت ميبردم...
غزل صداقت
97/6/10
پيام رهايي
#چقدر_تاحالا_اينجوري_زندگي_کرديم!؟