پيام
+
[تلگرام]
داستان کوتاه پند آموز
يک تحويلدار بانک ميگفت:
پسر بچه اي يه قبض اورد تا پرداخت کنه .
گفتم: وقت گذشته سايت هارو بستيم فردا صبح بيار!
گفت: مدوني من پسر کيم !
بابامو بارمم همينو مگي؟ !
گفتم: فرقي نميکنه ! سايتو بستيم پسر جان !
رفت، با يه مردي اومد لباسهاي کهنه و چهره رنج ديده اي داشت،
فهميدم باباشه ...
بلند شدم و به قصد احترام تحويلش گرفتم قبض و پولشو گرفتم گفتم :
چشم ته قبضو مهر کردم دادم بهش ..
گذاشتم ته کشو فردا صبح پرداخت کنم ...
پسره گفت ددي بابامو بيارم نمتوني نه بگي بهش !
بعدش خندد ...
باباش به پسرش گفت برو جلوي در من ميام
اومد در گوشم گفت ممنونم ازت بخاطر اينکه جلو بچم بزرگم کردي !
از ددگاه بچه پدر تنها ترين فرديه که حل مشکته و تنها ترين فرد بزرگ تو دناست
پــدر است که در کتاب جايي ندارد و هيچ چيز زير پايش نيست ....
بي مِنَت از اين غريبگي هايش ميگذرد تا پدر باشد ...
و پشت خنده هايش فقط سکوت مي کند...
خدايا بالاتر از بهشتت چه داري براي پدرم ميخواهم.
تقديم به همه باباها ...
و
خدا رحمت کند باباهايي که الان در بين ما نيستند.
° گيسو•
96/4/25